حماقت هم عالمى دارد
دو نفر احمق با یکدیگر همسفر شدند.
اولى : اگر بدانى هر چه از خدا بخواهى بتو مى بخشد، از او چه تقاضا مى کنى ؟
دومى : یک گله گوسفند که از دیدن آنها لذت ببرم .
دومى : اگر تو بدانى خدا خواسته ات را اجابت مى کند، چه چیزى از او مى خواهى ؟
اولى : یک گرگ که گوسفندان ترا پاره پاره کند.
دومى : گرگ تو، گوسفندان مرا !؟
اولى : بله گرگ من ، گوسفندان ترا خفه کند و شکمشان را بدرد.
نزاع و درگیرى آغاز مى شود. سوارى از راه مى رسد؛ سبب نزاع را مى پرسد. فورا یک ظرف بزرگ عسل مى آورد و روى زمین مى ریزد و به آن دو مى گوید: خون من مثل این عسل بریزد، اگر شما دو نفر احمق نباشید!
*******
پاورقی:1- کشکول جبهه